سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حجاب وعفاف

این دلنوشته امیرعلی ورشادی (پسرم) اولین نوه معلم شهید علی پور هست .
امیر علی خیلی وقته این دلنوشته را نوشته و من فراموش کردم تایپ کنم.خیلی جالب  با همان ادبیات بچگی خودش نوشته ,هنگامی که می خواندم اشک در چشمانم حلقه زد ...بدون تغییر در اینجا هم قرار می دهم:

روز بدی بود و صدای وحشتناکی بود.همه می ترسیدند .جنگ بود و نی نی ها گریه زاری می کردند.
همه نمی دانستند پسرشان ,شوهرشان که می رفتند به جنگ چه اتفاقهایی برای آن ها می افتد.ناراحت بودند و غمگین .
 
پدربزرگ من هم شهید شد و رفت پیش خدا و من خیلی دوست داشتم صورت گل او را ببینم. عکسش را همیشه نگاه می کنم!!!و غمگین شدم .و خیلی ها هم شهید شدند مثل شهید باقری مثل شهید چمران و مثل شهیدان دیگر ...و روز بدی بود ان موقع ها .وقتی مادرم شنید پدرش شهید شده گریه کرد و من هم وقتی این اتفاق را شنیدم ناراحت شدم.من به پدر بزرگم افتخار می کنم و سعی می کنم مثل او آدم خوبی باشم


ارسال شده در توسط نورخداترکاشوند